ترس
تو وجودم رخنه کرده بود اصلا
می دیدم این روزا رو همون اول
که میگیره چشمام جونمو از من
ترس
آخرش رو قلبم زخمشو زد
جونم به لب رسید وقتی میرفت
هرچی صداش میکردم برنمیگشت
چرا برنمیگشت
میترسیدم
نباشی بارون بگیره
میترسیدم
یه روزی پاییز بیاد و من ببینمت
می ترسیدم
میبینی آخرش سرم اومد از هرچی که می ترسیدم
تو همه آبروم بودی
هدر دادن تورو
من ازین پاییز و بارونش
طلب دارم تورو
من از آخرای جاده
خبر دارم نرو
آخه کی مثل من میتونست بلد باشه تو رو
میترسیدم
همیشه سر تو من میجنگیدم
هرکی بود مثل من عاشقت میشد می ترسیدم
بعد تو هر عاشقی که می دیدم می لرزیدم
درباره این سایت